پازل لحظه ها

تکه های پراکنده ی فکرها و خاطراتم را کنار هم میچینم شاید این پازل تصویری از من بسازد

پازل لحظه ها

تکه های پراکنده ی فکرها و خاطراتم را کنار هم میچینم شاید این پازل تصویری از من بسازد

من به این باور دارم که هرکس زمان مخصوص به خودش رو داره. زندگی آدم‌ها با هم متفاوته، و قرار نیست همه تو یه سن خاص به یه اتفاق خاص مثل ازدواج یا رفتن به دانشگاه برسن. هر کسی مسیر خودش رو داره، با افکار و شرایط متفاوت.

ما چند میلیارد آدمیم با شیوه‌های زندگی و مسیرهای کاملاً متفاوت. کی تعیین می‌کنه چی درسته و چی غلطه؟ کی مشخص می‌کنه که افتادن یه اتفاق تو کدوم مرحله از زندگی باید باشه؟ اصلاً این افکار از کجا میان که همه چیز باید طبق یه زمان‌بندی مشخص پیش بره؟

 

بیایم با فکر کردن به اینکه "دیره" یا "پیر شدم" نه ذهن خودمون رو مسموم کنیم، نه باعث حس بد تو بقیه بشیم. هر کسی تو زمان خودش شکوفا می‌شه، مهم اینه که تسلیم مقایسه و فشار اطراف نشیم.

 

این‌که یه نفر دیرتر به چیزی برسه، دلیل بر اشتباه بودن مسیرش نیست. شاید اصلاً اون مسیر برای اون آدم بهترین بوده. چرا باید این‌قدر عقل کل بیاد و در مورد زندگی بقیه نظر بده؟

 

واقعاً چرا باید اجازه بدیم بقیه ما رو قضاوت کنن؟ مگر جای اون آدم بودیم؟ مگر می‌دونیم چه مشکلات، سختی‌ها یا ترومایی از سر گذرونده؟ شاید اگر ما جای اون بودیم، حتی کمتر از اون هم دوام نمی‌آوردیم.

 

پس چرا به جای این‌همه عجله برای رسیدن، از مسیر لذت نبریم؟ چرا به جای این افکار بیهوده، به خودمون فرصت ندیم که زندگی رو با آرامش تجربه کنیم؟

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۸ فروردين ۰۴ ، ۲۱:۳۱
setare shabahang

میگن "مار از پونه بدش میاد، پونه دم در خونش سبز میشه"، منم انگار تو همین موقعیتم از همون روز اول سال، از همون یک فروردین، انگار سرنوشت نشسته و داره باهام بازی می‌کنه.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ فروردين ۰۴ ، ۲۳:۴۹
setare shabahang

+چرا ناراحت شدی؟

-نمیدونم

+اولین بار که نیست

-ولی قلبم شکست

+میدونی که حتما یه حکمتی داشته که نشده؟!

-میدونم هیچوقت اون جمله رو فراموش نمیکنم 

+با این حال بازم میخوای که اتفاق بیفته؟

-نه ولی دلم تنگه برای چیزی که هیچوقت وجود نداشت....

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۲ اسفند ۰۳ ، ۰۳:۱۴
setare shabahang

یه دوستی دارم یه بار یه دونه کتاب روانشناسی خوند از اونروز به بعد هر کاری میکردم هر حرفی میزدم سریع میگفت فلان بیماری روانی داری جرعت نمیکردم دیگه باهاش درد و دل کنم سریع یه بیماری بهم نسبت میداد یا میگفت حتما بچگیت اینجوری بوده و از این حرفا 

اگه هم بهش میگفتم نه اینجوریام نیست میگفت یکی از مشکلات ادمایی که بیماری روانی دارن اینه که قبولش نمیکنن تو اگه قبولش میکردی درمان میشدی 

خیلی از دستش حرص میخوردم حتی یه بار برگشت بهم گفت افسردگی داری چرا چون ادم درون گراییم و مثل خودش مدام حرف نمیزنم خلاصه با همین یه کتاب کلی بیماری بهم نسبت داد. بالاخره از اون دوران سمی گذشتیم و دیگه چیزی نمیگفت.

تا اینکه چن وقت پیش بهم میگفت یکی از هم اتاقیاش که رشتش روانشناسیه یه گوشه میشینه با کسی حرف نمیزنه تا ما میایم با هم حرف بزنیم میگه که تو مشکل روانی داری و ریشه در کودکیت داره ....

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ اسفند ۰۳ ، ۲۲:۳۰
setare shabahang

نمیدونم تصمیم درستی گرفتم یا نه. دوراهی سختی بود،ولی بالاخره انتخاب کردم. راه سخت تر رو انتخاب کردم؛برخلاف نظر همه،هیچ کسی با من موافق نبود. اما یه چیزی ته دلم میگه که تو از پسش برمیای موفق میشی.

 

به خودم قول دادم همه تلاشم کنم تا در این شغل بهترین باشم.زندگیم بالا و پایین زیادی داشت،یه جاهایی بریدم.برای رسیدن به اینجا خیلی تلاش کردم. میدونم هنوز کلی راه مونده تا به جایی که میخوام برسم،ولی از انتخابم پشیمون نیستم....حداقل الان نیستم.

 

من به این جمله اعتقاد دارم همیشه سخت ترین مسیرها به زیباترین مقاصد میرسند؛)

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ اسفند ۰۳ ، ۰۰:۲۹
setare shabahang